قصه عشق
عاشق فقیر
یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند
غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور
سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا
بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم
زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند
ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی
ظرف مونده بود.
****************************
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها: داستان های کوتاه عاشقانه ,